احمد مهرانفر بازیگر نقش ارسطو در مجموعه نوروزی "پایتخت" در تازهترین گفتوگوی خود با جام جم ضمن تاکید بر این نکته که تمایلی به ساختن سری سوم این سریال موفق ندارد افزوده است:فعلا علاقه ندارم نه خود ارسطو را بازی کنم نه نقش شبیه ارسطو را. بخشهای برگزیده این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
ارسطو برای من تمام شده
اینکه قرار است (پایتخت 3) در تاجیکستان ساخته شود، شایعه است و درست نیست. البته این را بگویم من خودم شخصا ویژگیهایی که برای نقش ارسطو در نظر گرفته بودم در پایتخت 1 و 2 عملی کردم و الان دیگر چیزی برای این نقش در ذهن ندارم. به عبارتی ارسطو برای من تمام شده و راستش چندان تمایل ندارم پایتخت 3 ساخته شود که لازم باشد برای بار سوم من نقش ارسطو را بازی کنم. بیشتر دوست دارم روی نقش دیگری کار کنم و یک شخصیت دیگر با ویژگیهای جدیدتری بسازم، چون معتقدم بازیگری هم مثل نوشتن و مثل کارگردانی است. وقتی شما یک کار را کارگردانی میکنی، دیگر آن کار از تو جدا میشود و تو باید به سراغ کار دیگری بروی.
عاشقتیم ارسطو!
(بازخورد مردم) مثلا میگویند: عاشقتیم ارسطو! یا یک بار که داشتیم توی اتوبان میرفتیم، آقایی شیشه ماشین را پایین داد و گفت: آیا رانندگی با سرعت بالا کار خوبی است؟ از این موارد زیاد داشتیم که الان یادم نیست. البته از پایتخت 1 بازخوردهای عجیب و غریب زیادی به یاد دارم.
حساس نشو! به دعوای من و همسرم پایان میدهد
آقای محسن تنابنده یک روز برای خرید به یک فروشگاه رفته بود، خانمی به او گفته بود که همسر من سرطان دارد و دکتر توصیه کرده که باید روحیهاش را بالا نگه دارد و او هر روز سریال پایتخت را تماشا میکند و همین باعث شده که حال خوبی داشته باشد. به خود من هم بارها ایمیل زدهاند و از تاثیرات مثبت سریال پایتخت و شخصیت ارسطو گفتهاند. به طور مثال یک نفر از خارج کشور برایم ایمیل زده بود- یادم نیست خانم بود یا آقا!- اما نوشته بود من و همسرم خیلی با هم دعوا میکنیم، اما از وقتی سریال شما را دیدهایم تا دعوایمان میشود بههم میگوییم: حساس نشو! وقتی این جمله را میگوییم خندهمان میگیرد و دعوا تمام میشود!
آیا ازدواج با یک جلف عروسک باز کار خوبی است؟
یکی از سکانسهای دوست داشتنیام، صحنهای بود که روی پیامگیر موبایل خانم فدوی پیغام میگذاشتم؛ تندتند صحبت میکردم و میگفتم آیا ازدواج با یک مرد عنکبوتی کار خوبی است؟ آیا ازدواج با یک جلف عروسک باز کار خوبی است؟ این جملات را که پشت سر هم میگفتم خیلی زیبا شده بود. بیشتر از آن که طنز و خنده دار باشد خیلی جذاب و لذتبخش شده بود اما در زمان تدوین این دیالوگها پراکنده شده بود و شیرینی و جذابیت که در ذهن من بود از آن گرفته شده بود.اما خود من دیالوگهای آن سکانس را که پشت سر هم میگفتم خیلی دوست داشتم.
تکیه کلام «از تسمشه» از خاطره خمسه آمد
اما گویا آقای خمسه به استرالیا سفر میکند، آنجا یک نفر پیش آقای خمسه میآید و میگوید: شما که مدعی هستی لهجهها را میدانید، بگو این جمله یعنی چی؟ شم به بدن... بعد آقای خمسه میگوید حالا من یک جمله میگویم تو بگو معنیاش چی میشه؛ تسمش... آن روزی که آقای خمسه این خاطره را تعریف کرد همه ما به آن فکر میکردیم که چگونه از این واژه در کار استفاده کنیم. تا این که قرار شد کامیون خراب شود و بعد ماجرای کلاه نقی پیش بیاید و... اول فکر کردیم وقتی کامیون خراب میشود یکی از همکاران ارسطو کامیونش را نگه دارد و بیاید از ارسطو بپرسد چی شده و بعد ارسطو این جمله را بگوید. اما در ادامه به چیزی رسیدیم که در نهایت گرفته شد. نقی به ارسطو میگوید: این ماشین درست میشود و ما را به جنوب میرساند و میپرسد این ماشین چهاش شده؟ که ارسطو در جواب نقی میگوید: از تسمشه...
تصادف واقعی عوامل سریال
شب عید بود و همه عجله داشتند از قشم به تهران برگردند. یک عده با هواپیما آمدند، یک عده با ماشین و... دو نفر از گروه تدارکات هم باید ماشین را از قشم میآورند که آن اتفاق افتاد و خیلی هم اتفاق بدی بود، همه ما را ناراحت کرد و یک روز هم کار را تعطیل کردیم و تصمیم گرفتیم که کار را ادامه ندهیم، اما موافقت نشد. روزی که این اتفاق افتاد من سر صحنه آمده بودم و حتی گریم هم شدم، اما نتوانستیم کار کنیم. روحیه همه ما بهم ریخته بود.
مخالف نظر آقای تنابنده بودم و عصبانی شده بودم
نه! اما یادم هست درباره کار و نقشها من و آقای تنابنده خیلی صحبت میکردیم. گاهی سر این بحثها و قانع کردن یکدیگر عصبی میشدیم و جاهایی این عصبیت روی بازیمان هم تاثیر میگذاشت. مثلا یک روز در پشت صحنه برای یک نما داشتیم با هم بحث میکردیم. دقیقا یادم نیست چی بود اما من مخالف نظر آقای تنابنده بودم و عصبانی شده بودم و با همین حس مقابل دوربین رفتم. یکی از سکانسهای مربوط به دادن کلیه بود. صحنهای که من سراغ نقی میرفتم و مدارکم را میخواستم اما او میگفت دست من نیست و من میگفتم به جان هما قسم بخور که دست تو نیست. او هم میگفت که چرا قسم بخورم؟ عاقبت هم به هما گفت که مدارک را به من بدهد و خودش هم گفت: مدارک را بگیر و برو کلیه را بده. من میخواستم بگویم: میروم و به تو هیچ ربطی نداره! این جمله به تو ربطی نداره. مال خودم بود که اصرار داشتم ارسطو آن را بگوید.
↧
مصاحبه با احمد مهرانفر، / علاقه ای به ایفای نقش دوباره کاراکتر ارسطو ندارم
↧